loading...
مرکز معلومات عمومی و دانلود پایان نامه
مدیر سایت بازدید : 453 یکشنبه 15 دی 1392 نظرات (1)

داستان جدایی

   اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است، دست شو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم، انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود، باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم، از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: " تو انسان نیستی"

 

...

..:: بقیه در ادامه مطلب ::..

 

درباره ما
Profile Pic
جامع ترین بانک معلومات عمومی , سرگرمی و دانلود مقاله , پایان نامه ,نرم افزار , آزمون استخدامی , نمونه سوالات در تمامی رشته ها و ... و هرآنچه به دنبال آن هستید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون راجع به این سایت ؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 129
  • کل نظرات : 23
  • افراد آنلاین : 18
  • تعداد اعضا : 208
  • آی پی امروز : 133
  • آی پی دیروز : 42
  • بازدید امروز : 496
  • باردید دیروز : 57
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,501
  • بازدید ماه : 4,895
  • بازدید سال : 49,367
  • بازدید کلی : 301,490
  • کدهای اختصاصی



    .:ارسال برای یک دوست:.

    نام شما :

    ايميل شما :
    نام دوست شما:
    ايميل دوست شما: